خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
خدای عزیز!
آیا
تو واقعاً منظورت این بوده که "نسبت به دیگران همان طور رفتار کن که آنها
نسبت به تو رفتار میکنند؟" اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را
برسم.
خدای عزیز!
به خاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.
خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.
خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها!
خدای عزیز!
ما
خواندهایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دینی
یکشنبهها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط میبندم او فکر
تو را دزدیده.
خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه میکنم.
خدای عزیز!
هیچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سهشنبه ساخته بودی دیدم، معرکه بود.